وقایعولادت

میلاد حضرت رقیه ۲۲ شعبان

میلاد حضرت رقیه :

نسیم رحمت :

مثل شکوفه رایحه ای دِلفریب داشت
گُلبرگ های روشنِ او بویِ سیب داشت

چون روز چشمه ی دریای نور بود
گُل بود اگر گُلِ زهرای نور بود

یاسی سپید در شبِ عاشق شکفته بود
یاسی که در حریر شقایق شکفته بود

آرام زیر بارش مهتاب خنده کرد
آری به رویِ حضرتِ ارباب خنده کرد

اما نسیم جرئت بوییدنش نداشت
حتی فرشته رخصت بوسیدنش نداشت

تنها نه خیره چشم سماوات مانده بود
چشم حسین بر رخِ گُل مات مانده بود

جانی دوباره با نَفَسش باغبان گرفت
از شوق از طراوتِ رویش زبان گرفت

زینب بیا و اوجِ عنایات را ببین
در این قمات مادرِ سادات را ببین

روح بلند عشق به محراب کوچک است
انگار عکس فاطمه در قاب کوچک است

آئینه ی تمامِ تمنای من رسید
دختر نگو که اُمِ اَبیهایِ من رسید

گرچه دل از تمامیِ آلِ عبا گرفت
آخر به رویِ شانه ی عباس جا گرفت

اما هزار حیف خزان شد بهارِ عشق
بگذشت چون نسیمِ سحر روزگارِ عشق

دُردانه ای که شبنمِ گُل نوش کرده بود
او را عمو به دوش قلم دوش کرده بود

در گوشه ای خرابه نشین گشت ای دریغ
با تازیانه نقشِ زمین گشت ای دریغ

ویرانه پُر زِ بویِ طعام و شراب بود
خیلی گرسنه بود و یتیمانه خواب بود

بابا برای او گُل و پروانه می کشید
بر گیسوان گُل زده اش شانه می کشید

اما زِ خوابِ ناز پرید و پدر نداشت
زلفی برای شانه کشیدن به سر نداشت

حسن لطفی

طلوع طلعت

بهار، رویشِ او را به صحنِ گل ها خواند
نسیم، آمدنش را به گوشِ دریا خواند

شبی که آمد و گُل شد سپیده می بارید
فرشته بر قدمِ نو رسیده می بارید

طلوعِ طلعتِ او را بنفشه آذین بست
هزار دستِ شقایق هزار نسرین بست

سحر ستاره ی گُل را به باغها پاشید
زمین غبارِ رَهَش را به آسمان بخشید

هزار خرمنِ خوش رنگِ خوشه یِ خورشید
هزار دامنِ گُل از هزار یاسِ سفید

چه دلنشین و شگفت و چه ناز و زیبا گفت
شبی که غنچه یِ لب را گشود و بابا گفت

طراوتِ نَفَسش جان به باغبان می داد
تبسمش به خداوندِ عشق، جان می داد

گرفت تنگ در آغوش و بوسه اَفشاندش
چو جانِ رفته زِ تَن رویِ سینه خواباندش

دوباره آتشِ شوقش زِ دل زبانه گرفت
شکُفت خنده ی ارباب و این ترانه گرفت

بگو دوباره قرارم بگو بگو بابا
ستاره یِ شبِ تارم بگو بگو بابا

چه عاشقانه به گوشِ سما ثریا گفت
دل از حسین ربود و دوباره بابا گفت

حسن لطفی

ماه بانوی مُطهّر

حِسّی از عشق فراتر متولّد شده است
نور در قالب اَختر متولد شده است

جبرئیل آیه ی تطهیر نخواند عجب است
ماه بانوی مُطهّر متولّد شده است

گفت ارباب پس از بوسه زدن بر دهنش
طفل نَه، قندِ مکرّر متولّد شده است

فاطمه آمده از سلسله ی فاطمیون
کوثر از تیره ی کوثر متولّد شده است

می شود از حَرَکات و سَکَناتش فهمید
عشق عبّاسِ دلاور متولّد شده است

آخرین فاطمه سادات حسین آباد است
اینکه در خانه ی دلبر متولّد شده است

بی سبب نیست اکر حیدریون سرمستند
نوه ی حضرت حیدر متولّد شده است

دخترِ زینت دوش نبی آمد، یعنی
زینت دوش برادر متولّد شده است

عطر مادر شده از هر نفسش، اِستشمام
گرچه در کِسْوت خواهر متولّد شده است

أمّ إسحاق تو رفتی ولی از دامانت
غنچه ای ناز و مُعطّر متولّد شده است

توأمان است غم و شادیِ امروزِ حسین
همسرش رفته و دختر متولّد شده است

تا که آماده ی جُنباندن گهواره شود
زودتر از علی اصغر متولّد شده است

کوچ او مثل پرستوست، غریبانه و تلخ
گرچه مانند کبوتر متولّد شده است

بعداً از أَیتمنی گفتن او می فهمیم
خِبره ی روضه ی منبر متولّد شده است

محمّد قاسمی

اسرار خدا

در میان خانه ی مولا کرم را آفرید
با سه بیت عمر او دیدم غزل ها آفرید

عمر گل را از گل رویش چه زیبا آفرید
تا لبان خشک او را دید دریا آفرید

شور چشمان مدینه چشمتان از او به دور
نور روی او کجا و دیده های خواب و کور

عاشقی را گوشه ی ابرویتان آغاز کرد
هر نگاهت صد گره از زلف عالم باز کرد

بودنت سری ز اسرار خدا آواز کرد
خاک روی چادرت بر کل جنت ناز کرد

روبروی فاطمه بنهاده حق آیینه ات
پس برون آید شمیم جنتی از سینه ات

یا ابوفاضل چه نقشی کرده دور گردنت
گرم لبخند است بابا وقت بازی کردنت

بوی یاس مادری دارد تمامی تنت
با همین حرز ابالفضلی و یاس آوردنت؟

مهر ما شد خاک پای تو به دست سرنوشت
رزق مارا حق به دستان شما از سر نوشت

غصه با یمن جمال تو بدل شد بر نشاط
پشت پایت خضر می پاشد زمین آب حیات

سفره های نذری ات پهن است در صحن حیاط
غیر دل بانو ندارم هیچ دیگر در بساط

فرش راهت میکنم دل را اگر دل قابل است
دل اگر گردد فدایی رهت الحق دل است

تو به روی شانه ی عباس جا خوش کرده ای
یا به روی دامن احساس جاخوش کرده ای

یا به روی دیده های ناس جا خوش کرده ای
یا به روی شاخه های یاس جا خوش کرده ای

خوش نشین بالا نشین دستان ما را هم بگیر
کرده ای با یک کمان ابرویت ما را اسیر

بال خود را باز کن صد جبرییل آورده ام
کام خود بگشا برایت سلسبیل آورده ام

جای رود کربلا بهر تو نیل آورده ام
دست ما را رد مکن امشب دخیل آورده ام

ما به درگاهت مقیم و شعر خوانی می کنی
با کدامین لهجه ات شیرین زبانی می کنی؟

آیه آیه آیه ات هم شان کوثر گشته است
یاس خوش بوی جمالت شکل مادر گشته است

تیر مژگانت دلیل فتح خیبر گشته است
شام را بر هم زدی تا که ظفر برگشته است

اشک زهرا از دو چشمان تو باریدن گرفت
بعد بابا لعل لب های تو بوسیدن گرفت

حضرت ارباب باغ یاسمن داری مگر
روی انگشتر نگینی از یمن داری مگر

فاطمه با شمه ی حسن حسن داری مگر
روی سینه باغ نیلوفر به تن داری مگر

یک رقیه داری و هفتاد دو آیینه دار
همرهش خورشید و ماه و اختران در یک مدار

با تو در نزد خدا هم اعتباری داشتم
پیش تو می مردمی گر اختیاری داشتم

بار ها پرسیده ام از خود چه کاری داشتم
بار ها دادم جواب این که قراری داشتم

من به دنیا آمدم تا سر به زانویت نهم
من به دنیا آمدم تا پیش پایت جان دهم

تشنه ی روی تو را رفع عطش در دست توست
نام تو حرز نجات است و همه از هست توست

بر دلم ذوق نگاهی بر دو چشم مست توست
عاشقم دست خودم نه عاشقی هم دست توست

تا تو هستی ای دماوند بلند آوازه ام
من اگر باشم فقط طلقم که بی شیرازه ام

من همان صیدم به قلابی که صیادش تویی
من همان کرب و بلا هستم که فریادش تویی

من همان شاگرد ممتازم که استادش تویی
من همان رندم که در هر لحظه ای یادش تویی

من اگر هستم اگر مستم به پایت زیستم
گر بخواهی هستم و گر تو نخواهی نیستم

سفره دار سفره ی احسان مولا بوده ای
بر سر دوش عمو بالا و بالا بوده ای

نقطه ی اوج کبوتر های دنیا بوده ای
تو فقط انسیه الحورای بابا بوده ای

خوش به حال آنکه یک شب را مقیمت بوده است
خادم و جارو کش صحن کریمت بوده است

خود بگو ما را شهید یک نگاهت می کنی؟
خادم صحن و سرا و بارگاهت می کنی؟

خواهشی دارم دلم را فرش راهت می کنی؟
صد چراغ روشن جان نذر آهت می کنی؟

رافت با رعیتان در پیش تو محسوس شد
هر سیاهی با نگاهت حضرت قدوس شد

تو نماندی عاقبت انسیه الحورا شوی
تو نماندی دخترم تا زینت بابا شوی

تو نماندی تا که آخر زینب کبری شوی
تو فقط میخواستی چون مادرت زهرا شوی

دشمن اول مثل زهرا نور چشمانت گرفت
بعد آمد قدرت بازو و دستانت گرفت

باد آمد زیر معجر گیسوانت را شکست
ماجرای نیزه ها دیدم زبانت را شکست

فکر بابا بودی و رنگین کمانت را شکست
خیزران می زد همو که استخوانت را شکست

گفت بابا حرمله اول تو را غارت نمود
بعد آمد بر قد و بالای من دقت نمود

گفت بابا عمه را من دیده بانی می کنم
مجلس روضه به پا شد شعر خوانی می کنم

مثل زهرا صورتم را ارغوانی می کنم
من دهانم را به رسمت خیزرانی می کنم

عاشقم عشقم مرا رسوای عالم کرده است
با خم ابروی او شیدای عالم کرده است

محمد رضا ناصری

این نو رسیده دختر مولاست شک نکن

تا که خدا به بال ملک پر درست کرد
در آسمان عشق کبوتر درست کرد

با آیه های سوره ی زیبای قدر خود
قدری گریست، سوره ی کوثر درست کرد

خلقت به حال خویش معلّق نمی شود
بر آن خدای فاطمه محور درست کرد

تا که بهشت پر شود از عطر آشتی
با قلب خویش صورت مادر درست کرد

بابا به یاد مادر خود گریه تا نمود
مادر گرفت آینه دختر درست کرد

شأن نزول سوره ی کوثر بزرگ شد
دختر تجلّی رُخِ مادر بزرگ شد

دختر همیشه دلبر باباست شک نکن
در اوج دلبریش دلارآست شک نکن

این زمزمه شده است سرود ملائکه
این نو رسیده دختر مولاست شک نکن

هنگام خنده هاش وَ هنگام گریه هاش
این فاطمه به فاطمه همتاست شک نکن

خواهر بیا بیا و به دقت نگاه کن
صورت شبیه صورت زهراست شک نکن

حس می کنی تو را به خدا، بعد سال ها
این عطر مادر است که بر پاست شک نکن

او بیشتر از اینکه به من دختری کند
نازل شده است تا که به ما مادری کند

ای ماهتاب نیمه ی شب های اهل بیت
ای دلبر حسین، دلارآی اهل بیت

چادر به سر چو می بری و راه می روی
هستی شبیه حضرت زهرای اهل بیت

بر صورت حسین و ابالفضل و زینبین
گلبوسه های توست مداوای اهل بیت

اغراق نیست این که بگویم تو یک تنه
زهرا شدی و اُمّ ابی های اهل بیت

در بین اهل بیت شبیه تو نیست، نیست
بنت الحسین اوج کمالت سه سالگی ست

کاش ای سه ساله قوت پایت نمی شکست
دستان پر ز جود و عطایت نمی شکست

آغوش حور بود بهای وجود تو
ای کاش در مسیر بهایت نمی شکست

ای نی نوای حضرت ارباب بی کفن
در شام و کوفه کاش نوایت نمی شکست

رفتی به خلوت عمه ی خود را دعا کنی
از زجرِ زجر کاش دعایت نمی شکست

کاش آن زمان که سرّ طبق آشکار شد
با دیدن حسین صدایت نمی شکست

ای عمه زخم های تنم گر چه بستنی ست
این شیشه پر ترک شده دیگر شکستنی ست

امیر عظیمی

دلم از عشق در به در شده است
شب تنهایی ام سحر شده است

می پرم تا مدینه بی پروا
نوبت این شکسته پر شده است

شعله های قدیمی یک عشق
در وجودم چه بیشتر شده است

خبر آمد که آمده از راه
آنکه بر عشق برگ و بر شده است

ملکی می دهد ندا که حسین
مژده این بار هم پدر شده است

صحن خشک دو چشمم امشب با
قدم نو رسیده تر شده است

دختری که قرار سینه ی ماست
حرمش مکه و مدینه ی ماست

دل ما و دل صنوبری ات
سر ما و سریرِ سروری ات

با دو دستت بیا هوایم کن
آرزویم شده کبوتری ات

پری خانه ی امام حسین
دست ما و عطای کوثری ات

زلف ما از ازل گره خورده
به سر گوشه ای ز روسری ات

به در خانه ات گدا هستم
شده شغلم همیشه نوکری ات

چِقَدَر شکل فاطمه هستی
به فدای نگاه مادری ات

آسمان پای مقدمت پا شد
با قدومت مدینه غوغا شد

هردو چشمت همیشه شیداتر
هر یکی از یکیست دریاتر

کسی مانند تو نیامده است
مثل خالق همیشه یکتاتر

اوج فهمت فراتر از درک است
از عروجِ خیال بالاتر

از تو گفتن چه کار دشواریست
واژه در واژه ات معماتر

بوده ارباب صاحب فرزند
تو رسیدی شده است باباتر

تو رسیدی و با وجودت شد
خانه اش از بهشت زیباتر

از دهانت پدر شنیدنی است
چه قدر ناز تو خریدنی است

چشم خود را همین که وا کردی
همه جا را پر از صفا کردی

با همین سنِّ کوچکت کارِ
حضرت خضر و نوح را کردی

غیر تو پرده دار عشق نبود
سرّ عشق را بر ملا کردی

با حضورت دل از همه بردی
همه را مست و مبتلا کردی

جای گریه حسین می گفتی
بعد از آن عمه را صدا کردی

لحظه ای بعد روی دوش عمو
تو خودت را چه خوب جا کردی

نذر تو یک سبد شکوفه و یاس
شده هم بازی ات عمو عباس

رونق بزم عرشیان شده ای
حسرت اهل آسمان شده ای

در زلالیِ چشم بابایت
رود جاری و بیکران شده ای

بانوی من درست می بینم؟
چه شده اینهمه کمان شده ای؟

کاش می مُردم و نمی دیدم
هدف سنگ شامیان شده ای

سر بازار خنده می کردند
خسته از دست این و آن شده ای

طلب مرگ می کنی از بس
دست و پا گیر کاروان شده ای

کنج ویرانه پر زدی رفتی
بوسه بر زخم سر زدی رفتی

محمد حسن بیات لو

میلاد حضرت رقیه(س)

رفت خورشید ز رو وقت درخشیدن تو
ماه بیچاره شد از موقع تابیدن تو

کاشف الکرب حسین(ع) بعد عموجان هستی
می رود غم ز دلش در عوض دیدن تو

چه قدر در دل دریای عمو جا داری
نشود خسته ابالفضل(ع) ز بوسیدن تو

خنده بر صورت زهرایی تو می آید
عمه ات هست فقط عاشق خندیدن تو

علی  اکبر و عباس و حسین و زینب
آب گردد دلشان موقع رنجیدن تو

مهربان دختر ارباب! گدایی به خدا
دست خالی نرود موقع بخشیدن تو

کودک و این همه اوصاف و جلال و جبروت
به خدا نیست غلط معجزه نامیدن تو

محشری معجزه ای بی بدلی غوغایی
دختری نیست به اندازه تو بابایی

محمد حسین رحیمیان

ولادت بنت الحسین

میان آیه ها عکس یار افتاده
خدا به حضرت ارباب دختری داده

فرشته ها همگی در تدارک اطعام
و دود کردن اسپند بهر شهزاده

و بال حضرت جبریل فرش راهش شد
برای نوکری اش لشکری شد آماده

و با شراب طهوری که با خودش آورد
حراج کرده عمویش به کاسه ها باده

تو آمدی که اجابت کنی دعای مرا
شبیه حضرت زهرا به روی سجاده

بیا به ما بچشان جرعه ای ز آب حیات
نثار مقدم پاکت چهارده صلوات

بگو برای همه از مقام بالایت
که شهد عشق چکیده ز روی لبهایت

نشان بده به همه دلبرانه بودن را
اسیر دلبری ات بـود و هست بابایت

تویی که عرش نشینی به شانه های عمو
تویی که شانه ی عباس بوده جا پایت

میان نافله عمه چه حاجتی دارد
دخیل بسته به چادر نماز زیبایت

فدای قامت سبزی که مثل فاطمه بود
ندیده صحنه ی گیتی دوباره همتایت

تویی شبیه تر از هر کسی به مادرمان
شبیه فاطمه هستـی تو در برابرمان

کریمه ای و کریمان گدای کوی شان
و قبله گـاه دل ما فقط به سـوی شما

شمیم سیب رسیده بیا نگاه بکن
بیا که می وزد از کوچه کوچه بوی شما

مرا بخر کـه غلامی بدم ولی بانو
در آرزوی تو هستم در آرزوی شما

مـن از تبـار شریفـی ز نسـل سلمانــم
که اعتبار گرفتم از آبروی شما

اگر تمام جهان را کسی به من بدهد
عوض نمی کنم حتی به تار موی شما

تویی که دلبری ات برده صبر و هوش عمو
عموت ساقی طفلان تو می فروش عمو

تویی که باز شود صد گره به دستانت
هزار حاتم طایی گدای احسانت

سه ساله دختر ارباب هستی و پـدرت
دخیـل بستـه دلش را به ناز چشمانت

چگونه حاجت خود را گرفتی از بابا
چه صحنه های غریبی که دیده دامانت

مثال حضرت یعقوب می شوی وقتی
به جای پیرهنی سر رد به کنعانت!

عجیب نیست که ما را اسیر خود کردی
عجیب نیست که چشمان ماست گریانت

خدا کند که به ما هم دمی اشاره کنی
به کار خیر محال است استخاره کنی

احمد ایرانی نسب

قرآن کوچک

در دست بابا مثل یک قرآن کوچک
نازل شده این سوره ی خندان کوچک

نور خداوند و دود افتاده امشب
از منتهای عرش بر ایوان کوچک

ماه و زحل ها مشتری دائم او
سر می زنند آنها به این دکّان کوچک

روح بزرگش خانه را تسخیر کرده
روح بزرگی دارد این مهمان کوچک

بیت پیمبر شاه بیتی رو نموده
مضمون های ناب این دیوان کوچک_

حتی به وجد آورده جبریل امین را
اشعار نابی گفته در اوزان کوچک

آیه به آیه فاطمه می ریزد از او
خورشید در گهواره ی تابان کوچک

مانند وصله وصل شد از روز اول
دست تمام شیعه و دامان کوچک

باور نمی کردند اما چارده قرن
خیلی گره وا کرده این دستان کوچک

در جشن او دریا به پا شد تا که بارید
از ابرهای چشم ها باران کوچک

راس پدر بر دامنش گویا ندارد
اندوه بی پایان او پایان کوچک

بردیا محمدی

دختر نوری و به ما نور خدا بخشیدی

تو با دعا آمدی و حال دعا بخشیدی
پر از صدای رحمتی پر از سلام و صلوات

به خانه یِ شاه وفا خوب صفا بخشیدی
چه خوش قدم چه خوش کرم

چه خوش سخن چه خوش دمی
قدم قدم کرم به این صحن و سرا بخشیدی

تو نوه یِ فاطمه و آینه یِ فاطمه ای
نیامده چه جلوه ای به کربلا بخشیدی

فاطمه یِ خانه ارباب کرم خوش آمدی
غنچه یِ یاسیِّ حرم به این حرم خوش آمدی

عمو تو را بغل گرفت و به فلک سر زده ای
فرازِ شانه یِ عمو به آسمان پر زده ای

حسین شد هواییِّ چهره یِ مادرش وَ تو
درون خانه قابی از صورت مادر زده ای

سه ساله ای سه آیه ای صراطی و صـوم و صلاه
تو کوثری نشانی و گریز کوثر زده ای

نواده یِ پیمبر رحمت و عشق و بخششی
پس از غروب پرچمی برای دلبر زده ای

تو هم شبیه عمه ات پیمبر حماسه ای
با گریه ها و هِق هقت تو حیدر حماسه ای

صدای تیغ هق هقت بلای جان شام شد
تو روضه خوان شدی و خواب قاتلان حرام شد

خیال می کرد زده رگ حرم به کربلا
نفس زدی قیام کربلا علیَ الدَّوام شد

ستاره یِ بخت پدر دامن تو تختِ سر است
اینجای قصه ذکر ما همراه تو سلام شد

سلام بر رَگِ سر بریده یِ شاه کرم
گوشه یِ گودال غمت کار منم تمام شد

وقتی سر بریده ات به روی نیزه ها زدند
هلهله کرده و هـمه به سوی خیمه آمدند

آتش رسید و خانه یِ مادر ما دوباره سوخت
خوشید و ماه بر نی و به خاک ها ستاره سوخت

پایِ برهنه می دوید و حرمله پشت سرش
سیلی زدو به عمه گفت که زخم گوشواره سوخت

دلش شکست و ناله زد دخیل یا ابوتراب
سقیفه آمد و زد و لاله یِ گوش پاره سوخت

کـودک نازدانه را بردند در خرابه ای
دختر شام طعنه زد کنایه با اشاره سوخت

پای سر بریده یِ خون خـدا زبان گرفت
شد ندبه خوان و مدد از امید آسمان گرفت

حسین ایمانی

دردانه ی حسین

با طعم خنده های تو دنیا از این به بعد
نشناخت فصل فصل سر از پا از این به بعد

ای خوش به حال اهل مدینه که شد عیان
در چهره ی تو حضرت زهرا از این به بعد

دردانه ی حسین شدی و چنین شدی
عشق علیِ اکبر لیلا از این به بعد

تو آمدی و لفظ عمو تازه پا گرفت
تکمیل گشت معنی بابا از این به بعد

تو گفته ای و عمه ی سادات گفته اند
در روضه ها به زینب کبری از این به بعد

هم دختر حسینی و هم مادرش شدی
معنای لفظ ام ابیها از این به بعد

کم کم در این مسیر می آید به گوشمان
لفظی شبیه روضه بفرما از این به بعد

پایان این غزل همه روضه ست گریه کن
با گوشواره و تَرَک پا از این به بعد

مهدی رحیمی

امشب ملائک به تماشایت نشستند

ای رونق فصل بهار أُمِّ إِسحاق
ای دلخوشی روزگار أُمِّ إِسحاق

تو فرق داری با همه از دار دنیا
تنها تویی دار و ندار أُمِّ إِسحاق

تو به حیات مادر خود جلوه دادی
ای روشنی شام تار أُمِّ إِسحاق

گویا خدیجه فاطمه آورده از نو
بالا گرفته کار و بار أُمِّ إِسحاق

امشب ملائک به تماشایت نشستند
امشب که هستی در کنار أُمِّ إِسحاق

در چشمهای تو نجابت خانه کرده
ای سوگلی با وقار أُمِّ إِسحاق

دختر به خوبی تو این دنیا ندارد
غمخوار بابا! خانه دار أُمِّ إِسحاق

نورٌ علی نورٌ علی نوری یقینا
خورشید زاده! شاهکار أُمِّ إِسحاق

بی شک به دنبال کمالات است اگر که
بوسه به دستت زد هماره أُمِّ إِسحاق

در دامنش خاتون محشر پروریده
صدها درود حق نثار أُمِّ إِسحاق

کل می کشم امشب به یمن مقدم تو
کف می زنم به افتخار أُمِّ إِسحاق

عطر خوش قنداقه ات می آید از راه
با یاد تو مستم تَوَکَّلتُ عَلَی الله

خورشید روی بام دنیای حسینی
فرزانه ای و ماه شب های حسینی

باباست محو حُسن سیمای تو بانو
یا اینکه تو گرم تماشای حسینی

سر تا به پا آیینه ی مادربزرگی
هانیه حسنا زهره زهرای حسینی

ای أَشبَهُ النّاسِ به زهرا بین فامیل
محبوبه ی محجوب و زیبای حسینی

إِنسیه ای اما شبیه به فرشته
باید صدایت کرد حورای حسینی

با مادری هایی که کردی می توان گفت
در کودکی أم أبیهای حسینی

عالم فدای طرز بابا گفتن تو
شیرین زبان! یک عمر رؤیای حسینی

دل می برد چادر نمازت از ملائک
مأموم شب های مصلای حسینی

تو عصمت اللهی شبیه عمه هایت
پیداست در خوی تو تقوای حسینی

بابا از این لحظه دو تا غمخوار دارد
تو زینب کبری نه صغرای حسینی

حبل المتین از ریشه های چادر توست
تو گرمی بازار فردای حسینی

ای آبرو بر خلق داده! خیر مقدم
ارباب زاده! شاهزاده! خیر مقدم

روحی لطیف آکنده از احساس داری
قلبی شکننده دلی حساس داری

سیب دو نیم فاطمه هستی و حتما
در هر نفس هایت شمیم یاس داری

جز حق برای هیچ کس کاری نکردی
مانند زهرا مادرت اخلاص داری

لطف زیاد تو به بابا رفته انگار
بنده نوازی و نگاهی خاص داری

گرم است پشت تو به کوه انگار بانو
تا تکیه ای بر شانه ی عباس داری

ما رعیتی ساده در این دربار هستیم
خاتون! نگاهی به عوام الناس داری؟

جودِ حسن مهرِ علی احسانِ زهرا
در تو نهفته بی گمان میراث داری

آیینه دار نور ناب پنج تن تو
زهرا حسین و مرتضی احمد حسن تو

از عزم جزم ات دشمن احساس خطر کرد
گوش فلک را هم رجزهای تو کر کرد

آنقدر ای بانو بزرگی که برایت
هجده سر بر روی نی سینه سپر کرد

محکم قدم برداشتی عالم به هم ریخت
پس همنشینی با عمو در تو اثر کرد

شمشیر دشمن پیش تو از کار افتاد
با شیوه ی ترفند تو کلی ضرر کرد

با ناله ات طوری به مسجد حمله بردی
گویا دوباره فاطمه چادر به سر کرد

با همت ات چیزی نماند از آل فتنه
هشیاری تو شام را زیر و زبر کرد

تاریخ بعد از این نخواهد دید قطعا
کاری که خشمت با بساط زور و زر کرد

تا حرمله را از نفس انداخت آهت
نفرین تو شمر و سنان را دربه در کرد

تو مغز بادام امیر لافتایی
آوازه ات امروز عالم را خبر کرد

با گرد و خاک چادرت محشر به پا شد
کرببلا با همت تو کربلا شد

یا خود بخشکان ریشه ی جور و ستم را
یا که به من بسپار شمشیر دو دم را

هَیهاتْ مِنَّ الذِّلّه ام معنی اش این است
از کودکی نذر غمت کردم سرم را

گلدسته هایت روی چشمم جای دارند
دلواپسم این بارگاه محترم را

قربانی راهت شدن مرزی ندارد
مهرت کشانده هم عرب را هم عجم را

عشق حرم شوق شهادت جمع کرده
در صحن تو افغانیان با جنم را

اهل امان نامه نه عباس تو هستم
از من پذیرا باش دستان قلم را

من إرباً أربا هم شوم روزی به دشمن
هرگز نخواهم داد کاشی حرم را

یک صبح جمعه منتقم می اید از راه
در دست مهدی می دهد رهبر علم را

قطعا نه تنها شهر خان طومان که آن روز
آزاد خواهد کرد مولا قدس هم را

بر هر ستون مسجد ألاقصی نویسم
با اذن او شعر شریف محتشم را

باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
علیرضا خاکساری

عطر بانوی مدینه همه جا منتشر است

بوی گل در همۀ ارض و سما پیچیده
باز هم باغ جنان جامه نو پوشیده

دست مولاست به این سفره نمک پاشیده
در کویر دل من باز گلی روئیده

به روی خاک ملائک همه گل می بارند
همگی بر لبشان سوره کوثر دارند

خبر آمد که شب هجر سحر خواهد شد
انتظار دل عشاق به سر خواهد شد

ماه رخساره ای از پرده بِدَر خواهد شد
باز هم حضرت ارباب پدر خواهد شد

عطر بانوی مدینه همه جا منتشر است
بیشتر از همه ساقی حرم منتظر است

گریه طفل بگوش آمد و شد غوغایی
عمه زینب به خودش گفت عجب زهرایی

عشق باباست عجب نیست شود بابایی!
گفت عباس که به به چه شب زیبایی

گفته بودند که او جلوه زهرا دارد
واقعاً بوسه به دستش بزنم جا دارد

در اصالت به نبی رفته به مولا رفته
صورتش هاله نور است به بابا رفته

در شهامت به خود زینب کبری رفته
همه تأیید نمودند به زهرا رفته

آنقدر بر سر دستان عمو زیبا بود
عمه می گفت فقط بترکد چشم حسود

چه شبی بود شه علقمه زهرا را دید
دور گهواره او ام ابیها را دید

دیده واکرد رقیه رخ سقا را دید
لب خندان علی اکبر لیلا را دید

ماه و خورشید و ستاره همه زیبا بودند
همه شان منتظر خواندن لالا بودند

آمده تا حرمش قبله حاجات شود
آمده نسل معاویه خرافات شود

آمده حرمله با گریه مجازات شود
شک نکن آمده که عمه سادات شود

گرچه ارباب علی داشت پیمبر هم داشت
شب میلاد رقیه شد و مادر هم داشت

لب اگر باز کند قند و شکر می ریزد
چادرش باز شود دُرّ و گهر می ریزد

چشم او اشک مناجات سحر می ریزد
سائلش باش که در دست تو زر می ریزد

هیچ کس اینقدر احساس ندارد دارد؟
چون رقیه عمو عباس ندارد دارد؟

جای دارد که همه خلق به او رو بزنند
در برش ماه و ستاره همه سوسو بزنند

تا زبان باز کند چنگ به گیسو بزنند
در حضورش شه و سائل همه زانو بزنند

گاه زهرا و گهی زینب کبری می شد
تا می آمد عمو عباس ز جا پا می شد

یک تنه او به دوصد شام حریف است حریف
چه کسی گفته که این طفل ضعیف است ضعیف

کاش بر خاک نیافتد که ظریف است ظریف
صورتش مثل گل یاس لطیف است لطیف

کاش ضربه نخورد چونکه پرش می شکند
کاشکی داغ نبیند کمرش می شکند

همه گویند رقیه به پدر حساس است
یک نفر نیست بگوید که به سر حساس است؟

کاش از ناقه نیافتد چقدر حساس است
نوه فاطمه به درد کمر حساس است

خواب بود و پدرش رفت به میدان نبرد
ماند بیدار شبی و پدرش را آورد

مهدی نظری

دست پرورده عقیله

سوره کوثرِ امام حسین
جلوه مادرِ امام حسین

نمکِ لشگرِ امام حسین
نازنین دخترِ امام حسین

ای بزرگ قبیله عشاق
یا رقیه توئی «هوالرزاق»

دست پرورده عقیله توئی
صاحبِ شوکتی جلیله توئی

نازدارِ همه قبیله توئی
پایِ معشوقِ خود قتیله توئی

صاحبِ صحن و بارگاهی تو
بر گنهکارها پناهی تو

می بری دل ز دلبرانِ حرم
ای میاندارِ دخترانِ حرم

خونِ ما نذرِ آستانِ حرم
ای فدایت مدافعانِ حرم

شود آیا که رو سپید شوم
در دفاع از حرم شهید شوم

رویت آئینه دارِ زهرا بود
گیسوانت ضریحِ بابا بود

اولین چادرت چه زیبا بود
در بغل کردنِ تو دعوا بود

تو خودت قبلگاهِ حاجاتی
دستگیری، رقیه ساداتی

این عمو ها بد عادتت کردند
رویِ شانه زیارتت کردند

گریه ها بر اسارتت کردند
چون نبودند غارتت کردند

به تو سیلی زدند چند نفر
روبرویِ سرِ علی اکبر

ای زمین خورده ضربه ها خوردی
ضربه ها را تو بی هوا خوردی

بی هوا بین کوچه ها خوردی
مثلِ مادر ز چند جا خوردی

چند جا ناقه ات محاصره شد
معجرِ پاره تو مسخره شد

چه کسی گفته خواب بود افتاد؟
بی حیا بی هوا تو را هُل داد

نشد آخر کنی کمی فریاد
کاش عمو بود تا کند امداد

بعد از آن پهلویِ تو خوب نشد
سوزش گیسوی تو خوب نشد

چند روزه سپید شد مویت
وارثِ مادر است پهلویت

مانده یک جایِ دست بر رویت
لای دستانِ ضجر گیسویت

تک و تنها تو را زد و آوَرد
بین آغوش عمه پَرتت کرد

همه جا را غبار می دیدی
چهره ها را تو تار می دیدی

همه را نیزه دار می دیدی
پنجه را در شکار می دیدی

لعنتی داد زد سرت را بُرد
چنگ انداخت معجرت را بُرد

عمه دیگر سرِ تو را می بست
سِفت تر معجر تورا می بست

زخم هایِ پرِ تورا می بست
چند جا پیکرِ تو را می بست

گفتی عمه بهم نریز بگو
چیست معنایِ این کنیز بگو

قاسم نعمتی

نازدانه کربلا

دختری آمد از قبیله ی عشق
نذر راهش سبد سبد احساس

عالمی غرق شور لبخندش
کاشف الکرب حضرت عباس

جبریل آمده که از حالا
بین این خانه نوکرش باشد

پدر او حسین فاطمه و
ام اسحاق مادرش باشد

مادرش از عطا و لطف خدا
دختری ماه پاره آورده

عمه جان هم به یمن امدنش
دو عدد گوشواره آورده

صد ملک آمدند اینجا تا
از کف پاش بوسه بردارند

بین این خانه همهمه افتاد
نام او را رقیه بگذارند

ای برادر بیا نگاهش کن
حالتی بین چهره اش پیداست

به که رفته رقیه؟ می بینی
چِقَدَر مثل مادرم زهراست

آمدی تا که باز بابایت
بین این خاندان پدر بشود

آمدی تا زشوق آمدنت
دیده ها عاشقانه تر بشود

ای فراتر ز هاجر و مریم
ای گل یاس شاخه طوبا

نازنین دختر عشیره عشق
نور پاک سلاله ی زهرا

از تماشای روی زیبایت
مرغ دل های ما غزل خوان شد

تا زمینی شدی در این دنیا
آسمان خدا چراغان شد

کیستی ای همیشه دردانه
کیستی ای ستاره ای مهتاب

ای فدای تو عالم امکان
نازدانه ی حضرت ارباب

هی بهانه نگیر عمه ببین
پیش قنداقه ی تو هر شب هست

از همین ساعت تولد تو
پیش تو تا همیشه زینب هست

تا همان لحظه های در کوفه
تا همان لحظه های کرب و بلا

تا اسیری ما و بزم حرام
تا همان جا که می برند تو را

در کنارت همیشه می بینم
لحظه ها شور و حال عمرت را

که فدای حسین خواهی کرد
همه ی این سه سال عمرت را

امیر فرخنده

محبوبه ای به هیبت مادر

نورش تلالو کرد که گوهر درست شد
از گرد و خاک مقدم او زر درست شد

بهر ثناش این همه منبر درست شد
محبوبه ای به هیبت حیدر درست شد

یا ذوالجلال رکن جلال آفریده ای
اعجوبه ی وقار و کمال آفریده ای

او را فقط برای سه سال آفریده ای
یعنی برای کار محال آفریده ای

پیغمبری ز نسل پیمبر درست شد
سر می دهند پای تو ایل و تبار ما

وفق مراد می شود این روزگار ما
کر شد دو گوش عالم و آدم ز جار ما

افتاده دست دختر ارباب کار ما
او لطف کرد و مشکل نوکر درست شد

یک یا رقیه گفته ام و جان گرفته ام
آشفته حال بودم و سامان گرفته ام

از دست این کریمه خودم نان گرفته ام
نذر سه ساله سفره ی احسان گرفته ام

نذرم قبول حاجتم آخر درست شد
در حلقه های سلسله دل بند می شود

لشکر گسیل کرده و خرسند می شود
سهم لبان حوریه لبخند می شود

او در لباس بنده خداوند می شود
بی نفخ صور آمد و محشر درست شد

مریم کجا و حضرت لیلای پنج تن
در تو حلول کرده سراپای پنج تن

هستی چکیده ای تو ز سیمای پنج تن
تکیه زدی تو یکتنه بر جای پنج تن

قدیسه ای به دامن کوثر درست شد
تا روز حشر قبله ی حاجات می شوی

تو سربلند عرصه ی شامات می شوی
هم پای زینب عمه ی سادات می شوی

والله نور ارض و سماوات می شوی
شاهد مثال قصه هم اختر درست شد

حورای کربلایی و زهرای دیگری
بنت الحسین ام ابیهای دیگری

جای تو نیست روی زمین جای دیگری
باید قدم زنی تو به دنیای دیگری

صرفا برایت عالم دیگر درست شد
ای جان فدای سوریه قربان کربلا

ما هم شدیم جمله مسلمان کربلا
خون شد دهان دیده ی مهمان کربلا

آتش زدند خیمه ی سلطان کربلا
از خیمه های سوخته معجر درست شد

با تازیانه دور و بر تو یکی یکی
خون کرده اند بر جگر تو یکی یکی

وقتی که ریخت بال و پر تو یکی یکی
گشته سپید موی سر تو یکی یکی

ای وای من مدینه ی دیگر درست شد
بال شکسته قصد پریدن نداشته

دنبال پای خسته دویدن نداشته
ظالم نفس نفس که بریدن نداشته

موی یتیم زجر! کشیدن نداشته
درد سر است آمدنت شر درست شد

علیرضا وفایی

خانه پر از شور و غرق احساس

سلام ما به حضور مطهّرت خاتون
درود دختر ارباب عشق و زیبائی

سلام روشنی چشم های ثارالله
درود آبی بی انتهای دریائی

خوش آمدی و قدم رنجه کردی ای خاتون
و غصّه را ز دل نا امید ما بردی

تو آمدی و شب سوّمم مجزّا شد
مرا به مُحرِمی خانه ی خدا بردی

به روی دست تمامی خانه می چرخی
تمام خانه پر از شور و غرق احساس است

به روی دست علی اکبری و می خندی
چه قدر خنده ی تو دلنشین عبّاس است

منم که تاج گدائی تو به سر دارم
توئی که دست ترحّم براین سرم داری

منم که خسته ام و بال من شکسته شده
توئی که پیش خودت مرهم پرم داری

شبیه فاطمه ای و همیشه اهل کرم
یتیم و سائل و در بند هم گدای شما

حساب دفتر لطفت پر از کرامت هاست
و باید از تو بخواهم برات کرببلا

به طبع خسته ی من خرده ای نگیر ای نور
که بال پر زدنم زخمیِ غروب شماست

هنوز هم که هنوز است چشم خونباری
مقیم بارش باران عصر عاشوراست

وحید محمدی

شبِ میلادِ زهرایِ سه ساله

امشب دو چشمانم شبیه دو پیاله ست
اصلاٌ نوشتن از رقیّه یک حواله ست

شادی کن ای دل شادمانی کن عزیزم
امشب شبِ میلادِ زهرایِ سه ساله ست

ای عاشقان! آئینه ی خیرات آمد
عیناً شبیه مادر سادات آمد.

امشب امید و آرزو معنا گرفته
هر قطره ای جا در دلِ دریا گرفته

این دخترِ پاکِ حسین، حجب و عفافش
قطعِ یقین از دامنِ زهرا گرفته

بنت الحسین آمد صفایِ قلبِ ارباب
نورِ نگاهش می کند هر سینه شاداب

حورّیه ها مبهوتِ لبخندِ لبانش
ڪوثر شده مدیونِ گل اشکِ روانش

او اظهرالشمسِ تمامِ عالمین است
شد جلوه گر هر گوشه ای نام و نشانش

ما را گدایِ خانه زادِ در نوشتند
پایِ رقیّه خادم و نوکر نوشتند

جاه و جلالِ دختِ طاها را ببینید
آئینه دارِ قابِ زهرا را ببینید

در قلبِ عمّه جا گرفته مثلِ عباس
پس خواهشاً بانویِ عظما را ببینید

این دخترِ باعفّتِ شاه جهان است
بر گریه کُن هایِ پدر، او مهربان است

قطعاً دوا شد دردِ دل با یا رقیّه
یاران! عوض شد آب و گِل با یا رقیّه

باید که از دامانِ بانو چنگِ غم زد
شاداب کن رویِ خجل با یا رقیّه

با نامِ زیبایش صداقت می پذیریم
در مکتبِ پاکش محبّت می پذیریم

آیات کوثر

روزی که آمد دست و پا گم کرد تقویم
واشد لبِ هـور و مـَلک تنها به تکریم

از ماه و روز و ساعت و سالش نگفتند
گفتـند زهـرا آمده گفتیم تسلیم

با ضربه هایِ قلب این دختر از این پس
شد ساعت کرب و بلای عشق تنظیم

آن شب ملائک یک به یک خواندند کوثر
خالق به خلق الله کرده نور تقدیم

آئینه یِ آیات کوثر را ببینید
بر روی دست شاه مادر را ببینید

او آمد و شد احسن الاحوال تعریف
با دیدن گهواره اش شد روضه تکلیف

مداحیِّ او کار هر ریـزه خوری نیست
باید بخواند آسمان این بار تصنیف

هر کس به هر نامی که می خواهد بخواند
حق روی قلبم یا رقیـه کرده تألیف

رحمت به شیرِ مادری که روضه خوان است
لعنت به هر کس روضه ها را کرده تحریف

او چیـزی از عباسِ حیدر کم ندارد
سرنیـزه را خم می کند وقتی ببارد

در این حرم شد محشری با گریه هایش
شد شام و کوفه حیدری با گریه هایش

بعد از عمو سقایِ طفلان حسین است
او می کند آب آوری با گریه هایش

او در خرابه شد بلای جان دشمن
پاشیده از هم لشکری با گریه هایش

مانند مادر شیشه ای بود و تَرَک خورد
شد در قیامت سنگری با گریه هایش

لرزیـده با آه لبشْ آلِ امیه
ذکر نجات بچه شیعه یا رقیه

ما پا به پای روضه هایش پا گرفتیم
کنج خرابه پایِ سر اِحیا گرفتیم

ماندیم زیر دست و پای طعنه اما
بر روی شانه بیرق حق را گرفتیم

عمریست مجنون و هوا خواه حسینیم
پای طبق ماهم دَمِ بابا گرفتیم

چشم انتظار منتقم هستیم آری
یک چِله نذر اشک و عاشورا گرفتیم

ای انـتظار دلبر کرب و بلایی
عمه صدایت می زند باید بیایی

حسین ایمانی

قرص ماه

بوی شراب ناب از پیمانه می آید
وقتی به آغوش عمو دردانه می آید

زهرا به استقبال زهرا می رود امشب
ام ابی ها دست بابا می رود امشب

چشم رقیه تا که به ارباب می افتد
انگار عکس ماه بین آب می افتد

خورشید در آغوش ماه ایل می چرخد
دور و بر گهواره اش جبریل می چرخد

شهزاده ای از تیره ی شاه آمده مردم
هم بازی عباس از راه آمده مردم

قنداقه تا در دست اکبر می رود، انگار
زهرا در آغوش پیمبر می رود هر بار

احساس خود را همزمان با عمه جان می گفت:
وقتی که در گوشش علی اکبر اذان می گفت:

زینب به استهلال قرص ماه می آید
یعنی دوباره فاطمه از راه می آید

با خنده هایش دلبری می کرد از عمه
در خواست های بهتری می کرد از عمه

مهتاب را امشب درون خانه آورده است
یعنی برای گریه هایش شانه آورده است

می گفت: عمه غصه بی مادری کافیست
حالا که من هستم غم بی یاوری کافیست

تنها رفیق درد و آهت می شوم عمه
در اوج تنهایی پناهت می شوم عمه

پس روی من عمه حساب ویژه ای وا کن
بنشین و فکری بابت غم های بابا کن

اصلا بیا و فکر بعد از کربلا باشیم
فکر پس از آتش زدن بر خیمه ها باشیم

تو بچه ها را جمع که باقی غم با من
تو معجرت را حفظ کن حفظ علم با من

تو خطبه هایت را بخوان بی دغدغه عمه
پای اصول خود بمان بی دغدغه عمه

هر طور که شد پا به پایت راه می آیم
با تاول پا های خسته راه می آیم

پس قول خواهم داد دردسر نخواهم شد
پیگیر آن رخداد تشت زر نخواهم شد

غصه نخور که مرد شامی بد نگاهم کرد
اصلا خودم فکری به حال زجر خواهم کرد

حالا که می بینم از این بدتر نخواهم گشت
پس احتمالا از خرابه بر نخواهم گشت

میلاد حضرت رقیه میلاد حضرت رقیه میلاد حضرت رقیه میلاد حضرت رمیلاد حضرت رقیه قیه میلاد حضرت رقیه  میلاد حضرت رقیه میلاد حضرت رقیه میلاد حضرت رقیه میلاد حضرت رقیه میلاد حضرت رقیه میلاد حضرت رقیه میلاد حضرت رقیه میلاد حضرت رقیه میلاد حضرت رقیه میلاد حضرت رقیه میلاد حضرت رقیه میلاد حضرت رقیه میلاد حضرت رقیه میلاد حضرت رقیه میلاد حضرت رقیه میلاد حضرت رقیه میلاد حضرت رقیه میلاد حضرت رقیه میلاد حضرت رقیه میلاد حضرت رقیه میلاد حضرت رقیه میلاد حضرت رقیه میلاد حضرت رقیه میلاد حضرت رقیه میلاد حضرت رقیه میلاد حضرت رقیه میلاد حضرت رقیه میلاد حضرت رقیه میلاد حضرت رقیه میلاد حضرت رقیه میلاد حضرت رقیه میلاد حضرت رقیه میلاد حضرت رقیه میلاد حضرت رقیه میلاد حضرت رقیه  میلاد حضرت رقیه میلاد حضرت رقیه میلاد حضرت رقیه میلاد حضرت رقیه میلاد حضرت رقیه میلاد حضرت رقیه میلاد حضرت رقیه

علی کاوند 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا